نودوهفت از روزهای نخستینش برای من با کندن و بریدن و رها کردن آغازید. بعد همین رویه ادامه پیدا کرد آنقدر که سبکترین شکل خودم را به تماشا بنشینم. تا پیش از این گمان میکردم که پذیرایم، رهایم و سبک اما این مسیر نشانم داد که میتوانم بیش از اینها باشم و کنار هر کدامشان یک تر» بگذارم؛ منِ پذیراتر، رهاتر و سبکتر و حالا میدانم که ظرف همهی اینها میتواند در من بزرگتر شود و هرگز بهتمامی پر نشود. آدمی میتواند وسیعتر باشد و بشود و هیچ چیزی قشنگتر از این نیست. ظرف من امسال آنقدری پر شد که حتی در این مقطع از زندگانی خودم لبریز بشوم.
فقط من و تویی که داخل آینه به هم خیرهایم میدانیم که امسال چه نقطه عطفها و چه لحظههای درخشان و چه تجربههایی در خودش داشت به رنج، به شادی، به حرف، به سکوت و . . فقط منِ من میداند که این روزهایی که گذشت چقدر از کلمهها فاصله گرفتم و بهشان رجعت کردم، چه اندازه با دستها، لبها، آغوش و تنم سخن گفتم و چه سکوتهایی که هیچ کدامِ اینها نشدند.
آن روزهای اول بهار وقتی به خودم نگاه میکردم چیزهای محوی را میدیدم که حالا روشن و شفافاند و در پیشان تصویرهای محو دیگری میآیند که در آینده خواهم دیدشان. .
پ.ن: دوست عزیزی همین اواخر گفت سفیدی به موهایت میآید، نمیدانم ولی میدانم که سپیدی پیچیده به سیاهی آدمها را دوست دارم و از این تنیدگی نمیهراسم، چه در خودم و چه در دیگری.
درباره این سایت